معنی واژه تمجید

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تمجید

تمجید. [ت َ] (ع مص) به بزرگی یاد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (مجمل اللغه). بزرگ کردن و ستودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگ کردن و ثنا گفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || به بزرگی نسبت کردن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به بزرگی یاد کردن خدای تعالی را. (آنندراج). مدح و ستایش، و ستایش کردگی، و ستایش خدای تعالی. (ناظم الاطباء). || بسیار بخشیدن. || سیرخورانیدن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرشکم یا نیم شکم علف دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).


واژه

واژه. [ژَ / ژِ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی کلمه باشد که لفظ است و آن از دو حرف یا بیشتر مرکب میشود. (ازبرهان). واژه کلمه را گویند. (رشیدی). پهلوی: واچک (قول و کلام)، مرکب از واچ و واچکیه (شرح و بیان)، از ریشه ٔ اوستائی وچ (گفتن). سانسکریت نیز: واچ (سخن گفتن). در لهجه ٔ زرتشتیان نیز: واجه، (کلمه). در «آهار» جزو رودبار لواسان «سرواژه » به معنی صحبت کردن در خواب استعمال میشود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). به معنی کلمه باشد و سخنی است که از سه حرف یا بیشتر ساخته شده باشد. (ازآنندراج). کلمه. (انجمن آرا). و رجوع به واج شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تمجید

آفرین، تحسین، تعریف، ثنا، ستایش، مدح، مرحبا،
(متضاد) هجو، تحسین کردن، تعریف کردن، ستودن،
(متضاد) هجو کردن، هجا گفتن، بد گفتن، بدگویی کردن

فرهنگ معین

تمجید

(تَ) [ع.] (مص م.) ستودن، تعریف کردن.


واژه

(ژِ) [په.] (اِ.) لغت، کلمه.

فرهنگ عمید

تمجید

بزرگ شمردن، کسی را به بزرگی نسبت دادن،
به نیکی ستودن،
گرامی داشتن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تمجید

ستایش، نکوداشت

فارسی به انگلیسی

تمجید

Admiration, Admiration, Accolade, Compliment, Credit, Exaltation, Praise

فارسی به عربی

تمجید

اعلاء

عربی به فارسی

تمجید

تجلیل , تکریم

فرهنگ فارسی هوشیار

تمجید

به بزرگی یاد کردن، بزرگ کردن و ستودن

فرهنگ فارسی آزاد

تمجید

تَمْجِید، کسی را به نیکی ستودن، بزرگ شمردن، گرامی داشتن،

معادل ابجد

واژه تمجید

1469

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری